سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گیج ِ خوابم ...چشمهایم تو را دو تا میبیند... خیانت به هر کدامتان ، در من نمی گنجد بیایید پشت پلک های من با هم کنار میآییم ******************************************************** شانه های تو / برای موهایت سنگینی می کنند چه برسد به گریه های من ... من به انزوای خویش زنده ام / نه خنده های تو تنها هوای جای خالیت را داشته باش این گریه ها / بی دلیل ، یتـــــــــــــــــــیم می شوند ******************************************************** با تو میخندم ... در خودم / می ریزم ........ گوشت / بدهکار ِ اشک های من نباشد..... این حرف ها / برای نگفتن است من هوای آبرویت را / بارانی هم که باشم دارم ******************************************************** سیب ها اگر حرف گوش کن بودند از خجالت گندی که زدند سرخ نمیشدند این راپشت وانتی نوشته بود که سیب به بهشت میبرد دیوانه ام




تاریخ : دوشنبه 91/11/30 | 2:52 صبح | نویسنده : مهدى | نظر

من بغض یک سرباز در شطرنج را میفهمم وقتی تمام دنیا پشتش پناه گرفت تا ساعت زورش به اتمام ِ / یک خیانت دلچسب نرسد ... ملکه حامله شد / وزیر مرخصی گرفت و سرباز ها / بغض کردند از دانستن حقیتی که در یک قدمیشان بود




تاریخ : دوشنبه 91/11/30 | 2:31 صبح | نویسنده : مهدى | نظر

چشم های تو ... مرا یاد حرف هایی می اندازد که آنقدر به رویم نیاوردمشان که آخر ، دنیا حول ِ آنها چرخید ... حالا ، ژنده پوش از کنار مردمی عبور میکنم که برای کسی هورا می کشند که دارد تمام حرف هایی که از من به سرقت برده است را به دنیا / تحویل می دهد




تاریخ : دوشنبه 91/11/30 | 2:25 صبح | نویسنده : مهدى | نظر

ایفل...پیزا یا میلاد .... فرقی نمی کند خیال تو که به سرم میزند ، قصد ِ پریدن از ارتفاع ِ هیچ خوابی را ندارم... تو بدترین لباس هایت را هم که میپوشی / عجیب به خواب های من / می آیی ... آرامش ِ کُنتراست ِ این خواب را / بر هم نزن




تاریخ : دوشنبه 91/11/30 | 2:20 صبح | نویسنده : مهدى | نظر

هرچه شعر دارم را میفروشم با پولش تمام بلندگو های اطرافم را میخرم خاموششان میکنم تا وقتی آرام میگویم : دلم ... گرفته ... است ، صدایم به خودم برسد دلم برای تمام اعتراف های کودکانه تنگ است که در ابتذال حنجره ها به چشم کسی نیامد .... جای چترها خالی وقتی حتی درون ِ بارانی ِ من خیس میشد از بس که کودک درونم از ترس اجتماع / شب ادراری داشت و من به روی خودم نمی آوردم / کسی حوالی ِ من تب دارد که تمام بستنی ها در دستم / آب میشدند به روی کسی نمی آوردم / تیله هایم آنقدر صادق بودند که دنیا از میانشان همان دنیا دیده میشد . . . حالا که تمام چرخ و فلک های این شهر در زمین سوار میکنند و در زیرزمین فرود می آیند بگذار با تمام موش ها پیمان ببندم همراه خاطراتم / وجدانم را هم بجوند شاید باور کنم پهلوان / پنبه های در بالشم هیچ نقشی در کابوس های هر شب من ندارند با این همه خواب ِ سرما خورده باید باور کرد تیله هایم ذات الریه کرده اند / که دنیا را اینقدر کثیف میبینم تو هم اگر انصاف داری بیا روبرویم بنشین و پشت سرم حرف بزن من آنقدر از " من " دلگیر است که با تو همراهی کند




تاریخ : یکشنبه 91/11/29 | 7:44 عصر | نویسنده : مهدى | نظر


  • paper | فال روزانه | فروش بک لینک دائمی
  • بک لینک انبوه | وب پاتوق سرگرمی