با تو بودن را در بى تو بودن دیدم، آرى عشقم جانم بى تو من ترسیدم
آنقدر طوفانیم آتش به دریا میکنم* بر سر کوى رقیبم فتنه برپا میکنم/ هر که در راهم شود گردن به بالا میکنم* خانه امید او را قبر همانجا میکنم
چشم وا میکنم و جاى تو خالى به برم ترسم از هجرت روم و تو نیابى اثرم لحظه لحظه خاطرم در خاطرت جا مانده است این دل نالان برایت با تمنا آمده است
زبان تازه ای یادم بده تا به کوهها و دریاها ، گنجشک ها ،غزالها بگویم که چقدر تو را دوست دارم کاش دنیا در یک نیمکت چوبی خلاصه می شد و من و تو هر روز عصر روی آن می نشستیم و من برای آسمانی که در قلب توست، شعر می گفتم . اگر تو باشی ،در یک قطره باران ، در یک دانه برف هم می توانیم زندگی کنیم و با یک شمع خاموش هزارساله هم دستهایم شبیه بالهای پروانه میشوند . دست تو هندوانه خنک ماه را قاچ می کند ، دست تو سرما را از شانه های آدم برفی می تکاند، دست تو قلبم را از سینه بیرون می آورد و به جای آن غزلی از حافظ می گذارد. دستهایت را هر چقدر می توانی بازکن ، شاید بتوانی یکی از آرزوهای مرا در آغوش بگیری . در این دنیا ، هیچ چیز جز تو را عاشقانه دوست داشتن ، عاشقانه نیست . وقتی خودت را در آئینه پهناور آسمان نگاه می کنی ، خورشید به شکل تو در می آید و درخشان ترین ستاره ها سکه هائی می شوند و بر سرت می ریزند . با یک دسته گل یاس و پیراهنیکه بوی شوق می دهد ، منتظر میمانم تا بیائی ، من نام همه کوچه های دنیا را بلدم . بگو سر کدام کوچه در انتظار تو بایستم .
بی خیال از درون من خوابی! پاشو! بیرون بکش مرا از شب نقش های غریبه را بردار "لطفا این فیلم را ببر به عقب" دلم آشوب می شود باید با لبت خالی ام کنی از لب
.: Weblog Themes By Pichak :.