زبان تازه ای یادم بده تا به کوهها و دریاها ، گنجشک ها ،غزالها بگویم که چقدر تو را دوست دارم کاش دنیا در یک نیمکت چوبی خلاصه می شد و من و تو هر روز عصر روی آن می نشستیم و من برای آسمانی که در قلب توست، شعر می گفتم . اگر تو باشی ،در یک قطره باران ، در یک دانه برف هم می توانیم زندگی کنیم و با یک شمع خاموش هزارساله هم دستهایم شبیه بالهای پروانه میشوند . دست تو هندوانه خنک ماه را قاچ می کند ، دست تو سرما را از شانه های آدم برفی می تکاند، دست تو قلبم را از سینه بیرون می آورد و به جای آن غزلی از حافظ می گذارد. دستهایت را هر چقدر می توانی بازکن ، شاید بتوانی یکی از آرزوهای مرا در آغوش بگیری . در این دنیا ، هیچ چیز جز تو را عاشقانه دوست داشتن ، عاشقانه نیست . وقتی خودت را در آئینه پهناور آسمان نگاه می کنی ، خورشید به شکل تو در می آید و درخشان ترین ستاره ها سکه هائی می شوند و بر سرت می ریزند . با یک دسته گل یاس و پیراهنیکه بوی شوق می دهد ، منتظر میمانم تا بیائی ، من نام همه کوچه های دنیا را بلدم . بگو سر کدام کوچه در انتظار تو بایستم .
.: Weblog Themes By Pichak :.