هرچه شعر دارم را میفروشم با پولش تمام بلندگو های اطرافم را میخرم خاموششان میکنم تا وقتی آرام میگویم : دلم ... گرفته ... است ، صدایم به خودم برسد دلم برای تمام اعتراف های کودکانه تنگ است که در ابتذال حنجره ها به چشم کسی نیامد .... جای چترها خالی وقتی حتی درون ِ بارانی ِ من خیس میشد از بس که کودک درونم از ترس اجتماع / شب ادراری داشت و من به روی خودم نمی آوردم / کسی حوالی ِ من تب دارد که تمام بستنی ها در دستم / آب میشدند به روی کسی نمی آوردم / تیله هایم آنقدر صادق بودند که دنیا از میانشان همان دنیا دیده میشد . . . حالا که تمام چرخ و فلک های این شهر در زمین سوار میکنند و در زیرزمین فرود می آیند بگذار با تمام موش ها پیمان ببندم همراه خاطراتم / وجدانم را هم بجوند شاید باور کنم پهلوان / پنبه های در بالشم هیچ نقشی در کابوس های هر شب من ندارند با این همه خواب ِ سرما خورده باید باور کرد تیله هایم ذات الریه کرده اند / که دنیا را اینقدر کثیف میبینم تو هم اگر انصاف داری بیا روبرویم بنشین و پشت سرم حرف بزن من آنقدر از " من " دلگیر است که با تو همراهی کند
.: Weblog Themes By Pichak :.